ای کاش من هم یک همچو برادری بودم!

پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد.

پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید:  این ماشین مال شماست ، آقا؟".

پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".

پسر متعجب شد و گفت: منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش...

البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت.

اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: ای کاش من هم یک همچو برادری بودم.

پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: دوست داری با ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم.

تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟".

پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است.

اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت:  بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید...

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت.

او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :..

" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده.

یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد . اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی.

پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند.

برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.

در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !


شاد بودن تنها انتقامی ­است که می­توان از زندگی گرفت (ارنستو چه­ گوارا)

جدیدترین مدل فرنچ ناخن۲۰۱۲!

 

 

 

ادامه مطلب رو حتما ببینید!

ادامه مطلب ...

شما بعدازیک روزکاری چگونه استراحت می کنید؟

حتما تا بحال از خودتان پرسیده اید بهترین روش خستگی در کردن پس از یک روز طولانی کار کردن چیست؟ ما این سئوال را در فیس بوک در یک نظر سنجی گذاشتیم :


خوابیدن:1% افراد به این مورد رای داده اند.

گوش دادن به موسیقی :15%

مطالعه کردن: 8%

خوردن: 7%

نوشیدن یک فنجان چای یا قهوه : 7%

گذراندن وقت با خانواده یا دوستان : 6%

دوش گرفتن: 5%

تماشای تلویزیون : 4%

کار با کامپیوتر و اینترنت: 4%

نواختن موسیقی :2%

نتایج جالب توجه:
- به گزارش نیک صالحی ،هیچکس در این نظرسنجی صحبتی از غذا پختن نکرد؛ پس شام شب چه می شود؟!!

- هیچ کس حرفی از تمیز کردن خانه نکرد!

- اغلب جواب ها خوردن بستنی بود!!

- هیچ کس حرفی از ورزش کردن نزد؛ یعنی همه صبح ها قبل از سرکار رفتن ورزش میکنند؟!!

ماجرای خواندنی مادرزن ومادرشوهربودن!

مادرشوهرومادرزن!

شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدن ،بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی

شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟

دوسالی باید باشه که ازدواج کرده ، از زندگیش راضیه ؟ بچه دار شد؟

مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت :

آره جونم ،این پسره ، شوهرش ، مثل پروانه دور سرش می چرخه ، اون سال اول عروسی که دایم مسافرت بودن ، همه جا رو رفتن دیدن ، عید اون سال هم رفتن اروپا برای من هم یه پالتوی خیلی قشنگ آورده بود ، تو کار های خونه هم نمی گذاره دست از سیاه به سفید بزنه ،وقتی هم که حامله بود دیگه هیچی ، اینقدر بهش می رسید حالا هم که بچه اشون به دنیا اومده تا پوشک بچه رو هم این عوض میکنه ، آره شکر خدا خوشبخت شد بچه ام .

شهین خانم گفت شکر خدا ، ببینم پسرت چیکار میکنه از زنش راضیه !؟

مهین خانم یه آهی کشید و یه پشت چشم اومد که ای خواهر نگو که دلم خونه ، پسر بد بختم هر چی در میاره همش خرج مسافرت این دختره میکنه ، انگار زمین خونه اشون میخ داره اون سال اول که اصلا توی خونه بند نبودن ،اصلا فکر نمیکرد که بابا این بدبخت خرج این همه سفر رو از کجا بیاره ، بعدش هم عیدیه رفتن دبی ،دختره برا ننه اش رفته بود یه پالتو خریده بود ۱۰۰ دلار، پسره شده حمال خونواده زنش، طفلک بچه ام توی خونه عین یه کلفت کار میکنه ،زنه دست از سیاه به سفید نمی زنه ، حامله که شده بود این پسره دیگه رسما شده بود زن خونه،بعد هم که زایمان کرد حتی پوشک بچه اش رو میده این پسر بد بخت عوض میکنه ،
آره خواهر طفلکم بدبخت شد !

گله دارم...

سلام وصبح بخیربه هرکسی که امروز به وبلاگم سر زده  

میخواستم امروز یکم گله کنم نه واسه دوستایی که یادی از مانمی کنن نه ... نه واسه گرونی، استغفرالله بی عدالتی، بی معرفتی و... نه واسه ایناهم نیست... واسه نداشتن یه حسن که تو خیلیا نیست گله دارم، این حسن اسمش انتقا پذیریه که خیلیا ندارن. واسه این گله دارم که چند وقت پیش به وبلاگ یکی از دوستان محترم که اسمه وبلاگش توی لیست بروز شدها بود رفتم ازمحتوای اون خوشم اومدشعرها وجملات قشنگی داشت اما از قالب وبلاگ که خیلی سرد وکسل کننده بود انتقاد کردم بهش گفتم اگه ناراحت نمیشی یه انتقاد دارم (توجه کنید یک انتقاد)  قالب وبلاگت خیلی بی روح وسرده اگه عوضش کنی خیلی خیلی وبلاگت دیدنی میشه  البته ببخشیداااا.فرداش دیدم برام نظر گذاشته ،اقا انگاربهش کلی توهین کرده بودم نوشته بود دفعه بعد اگر خواستم مشورت بگیرم میرم پیش چندتا مشاور که حداقل بفهمن چی میگن بگذریم که بعدها بهم چی گفت .....  

خیلی ناراحت شدم ازرفتن دوباره به وبلاگشم پشیمون شدم، همیشه میگفتم چرا سیاستمدارها انتقادپذیر نیستن چرا دولتمردان فقط از پیشنهادها استفاده می کنن درصورتی که انتقاد خودش میتونه یه پیشنهاد سازنده باشه اما اونو به حرف نیش دار تشبیه میکنن ولی وقتی که برخورد این دوستمونو دیدم متوجه شدم که همه ی دولتمردان همه ی سیاستمداران روزی ازمردم بودن وتا وقتی که خود مردم روی انتقاپذیری خودشون کار نکنن هیچ سیاستمدار انتقادپذیری زاده نمیشه منم دارم رواین حسن کار میکنم به شما هم پیشنهاد میدم همین کار رو بکنید حتی شما دوست عزیز. درضمن از انتقادات سازنده شما خوشحال میشم