انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

چه چیزهای که دلم نمی خواهد....

گاهی دلم یک ادمی می خواد که بی خود بهم گیر بده ... بگه کجا بودی چه می کنی با کی بودی کجا می ری


امروز چی پوشیدی با مبایل با کی حرف می زنی دوستات کی هستن .... گاهی شاید دیوانگی باشد اما من این چیزها دلم میخواد....

فقط می خواهم خودم باشم

نمی خواهم شبیه کسی باشم نمی خواهم ؛ نمی خواهم جای کسی را بگیرم نمی خواهم 


از امروز می خواهم تنها باشم نه به کسی عادت کنم نه از کسی توقع داشته باشم اگر هم 


دلم گرفت می نشینم و با خودم گپ می زنم نمی دانی چه حالی دارد یک کلمه را دو بار برای 


خودت تکرار کنی و قطره اشکی در خلوت بریزی دوستی های این زمانه فقط سرگرمی و فریبی 


بیش نیستند دوستی های این زمانه فقط این است که لحظه ای خوش باشند ................


وقتی این را می دانی ارام باش ارام ترا از شب وقتی این را می دانی بی توقع باش حتی 


از خودت هم توقع نداشته باش نه جای کسی را بگیر نه رابطه ای را شروع کن و نه......


و اگر در خواب دیدی بگذر از ان چرا که دنیایی واقعی تو انقدر خط خطی است که به خواب 


هم نمی شود اعتماد کرد . خوشحالم چون اینجا هیچ کسی نیست که مرا بخواند چون


اینجا هیچ کسی نیست که مرا بداند .... اری اینجا ازادم بهتر بگویم اینجا کسی نیست که 


تا بخواهم حرف بزنم صدایم را قطع کند و مرا نادیده بگیرد خوشحالم چون اینجا کسی نست 


که بگوید تو هنوز بچه ای من بزرگم خیلی خیلی چون احساس دارم من بزرگم چون می دانم


هیچ کس بدون خدا یارم نیست من بزرگم اری چون خدایم بزرگ است من تنها نیستم چون


خدایم با من  است من می دانم چون خدایم مرا افریده است دوستت دارم خدا جان چون تو


تنها کسی هستی وقتی سخن می گویم سکوت می کنی و گوش می دهی خدایا تو با زمینی ها 


فرق داری  و خوشحالم که با تو دوستم 

یکشنبه بعد از عید

امروز یکشنبه است و بعد از عید قربان به دفتر امدیم شاید با کلی انرژی اما اینطور نیست


حال خوبی ندارم نمی دانم چرا چشمانم سیاهی می رود و احساس می کنم فشارم پایین است


به هر حال تمایل به خوب بودن می کنم این همه یک نوع درمان است و راستی روزهای عید روزهای


خوبی بود روز جمعه رفتیم خانه یکی از دوستان از صبح تا بعداز ظهر انجا بودیم خیلی خوش گذشت


و اینکه یاد تو نیز گوشه ای از ذهنم خانه کرده بود یا بهتر بگویم مثل یک معمای خانه خالی بود که باید


با یک کلمه ای پرش می کرم مانده بودم در این جا خالی چه بنویسم اینکه دلتنگم یا اینکه هنوز به فکرتم


.................. چقدر پر کردن سوال جا خالی سخت است ....

صبرم تمام شد

امروز ساعت 1:51 بعداز ظهر واقعا صبرم تمام شد بعد از اینکه با دوستانم رفته بودم بیرون

برای نهار امدم دفتر خواستم نماز بخوانم دیدم نمی شه چون احساس کرم نمی تونم دیگه

صبر کنم ساعت 1:51 بعداز ظهر بهش پیام دادم پنج دقیقه بعدش دیدم که زنگ زدم تمام بدنم

می لرزید نمی دونم چرا فکر می کردم زنگ زده که بگم مگه نگفتم دیگه زنگ نزن طاقت نداشتم

که چی بگم دوبار زنگ زد دفعه سوم خواستم زنگ بزنم که باز زنگ زد جواب دادم خیلی ارم گپ

زد اما من تپش قلبم به هزار رسید که نکنه بگه چرا زنگ زدی اون حرف می زد و من اشک ها جاری

شده بود خوب شد نفهمید اما از شنیدن صداش خیلی خوشحال شدم واقعا خیلی تشکر خدا جان

اگر باهاش حرف نمی زدم تعطیلاتم خراب می شد خیلی هم خراب و در ضمن یک کار دیگه هم

کردم عکسش را به مبایلم ذخیره کردم چون تاقبل از اون بهش پیام نداده بودم تشکر خدا جان

دوستت دارم خدایا لطفا کمکم کن


به امید دلی که هیچ وقت نشکنه تمام دلها را می گویم

یادت باشه وقتی همه کس کسی میشی
اون بعد تو بی کس میشه
یا برا کسی همه کس نشو یا اگه شدی  
مراقب بی کسی هآش باش.
 
امروز صبح ساعت 8:43 است دیشب واقعا دلم گرفته بود شاید در یک ثانیه 30 بار به
مبایل نگاه می کردم
نمی دانم منتظر چی بودم اما چک می کردم چه می خواهم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما به خدا قول دادم دیگر کاری
با ادمها نداشته باشم دیگر کاری با بنده هاش نداشته باشم مرا سخت
ازرده ساخت چه جالب است به او گفته
بودم که نمی خواهم به کسی وابسته شوم شاید خواست انتقام
 این حرف را بگیرد و جالبتر اینجاست که هیچ کاری
هم نکرده که من اینطور شیفته شدم
خوش بحالش چقدر خوش است  چرا که احساسی ندارد یعنی بهتر بگویم احساسی
مانند
من ندارد شماره اش را هنوز دارم روزی 100 بار
می خواهم شماره را دایر کنم اما باز می گویم مگر یادت نیست
که خودش گفت دیگر
 حرف نمی زنیم .... کاش برای مدتی تصادف می کردم و یک فراموشی طولانی
می گرفتم وقتی به
هوش که می امدم حتی خودم هم را نمی شناختم کاش ......

به امید دلی که هیچ وقت نشکنه تمام دلها را می گویم

و چه زیبا می گفت مترسک وقتی نمی شود رفت همین یک پا هم اضافیست

امروز با بچه ها و دختر ها قرار شد تا بعد از عید دانشگاه نریم


احساس می کنم کمی برایم خوب شد اما باز بعد از عید باید برم وقتی یادم می افته


که بعد از عید باید برم خستگی عجیبی احساس می کنم دم رفتن که ساعت اخر می شه خوبه


مشکلی ندارم چون اون ها زود تر از ما تعطیل می شن ولی همان لحظه ای که باید رد شوم خیلی


برایم مشکل است خدایا کمکم کن خدایا کاش همان لحظه که می روم نبینمش یارب من خطا کردم اما


تو نایده بگیر  یارب کاری کن نبینمش همین که عکسهایش را می بینم بس است بس است بس است


و چه زیبا می گفت مترسک وقتی نمی شود رفت همین یک پا هم اضافیست

وقتی می گوید:دوستت دارم.......


وقتی می گوید:دوستت دارم.......

زل زل در چشمهایش نگاه نکن....بی هیچ حرفی.....بی هیچ عکس العملی....!!!

تنها با گفتن من هم دوستت دارم این لحظه را تمامش نکن...........

جیغ بزن.....محکم در آغوشش بگیر....بوسه بارانش کن....

بگذار آنقدر از گفتن این کلمه به شوق بیاید..

که اگر فردا باز هم خواست بگوید :دوستت دارم....

جور دیگری بگوید....!!

یا نه.... اصلا نگوید....

دستت را بگیرد ببرد تمام دوست داشتن را نشانت بدهد.....!!

دوستت دارم مقدس است.....!!

گفتنش مسئولیت دارد......شنیدنش مسئولیت پذیری....!!

حواست باشد....



می خوام par-parwaz را عوض کنم به eshqe-majazi ????????????????????


نظراتتون برام اهمیت داره

پنج شنبه ده اکتبر



   سخترین روز   پنجشنبه ده اکتبر ساعت چهارو ده تا چهارو نیم ....در دانشگاه بخش اقتصاد ....


امروز شنبه است 12 اکتبر صبح زود امتحان داشتم ساعت 6:30 هیچی هم نمی فهمم به هر حال رفتم امتحان دادم خوب بود که طرف طب بود وگرنه باز تمام چیزهای که حتی کمی یاد داشتم گم می شد همه دوستا دورم جمع شدند و شروع به شکایت کردند که چرا تلفن هایشان را جواب نمی دادم من را بگو چه حالی دارم انها را بگو....


به هر حال ساع 7:15 امتحان تمام شد و از محل امتحان بیرون شدم خواستم برم که یکی از دوستام قسمم داد بگو چی شده


به راستی چی می گفتم خیلی احمقانه بود از کجا شروع می کردم اصلا می گفتم چی شده ................


اولش نفهمیدم چطور شروع کنم بغض گلوم را گرفت اون همه با تمام وجود منتظر شنیدن بود خدایا چی بگم .....


به هرحال گفتم و خالی شدم اما اون می گفت چیزی نشده یعنی واقعا هم چیزی نشده اگر نشده چرا اینطور شدم


به من چه که کی با کی گپ می زنه به من چه که کی با کی دوسته ..... جالب اینجاست که این ها را من دارم به دوستم


می گم بعد با ناراحتی گفتم به خودت برس از بین می ری هیچی نیست اصلا هیچ حسی نیست گفتم اره نیست گفت خوب پس چرا اینطوری گفتم گشنمه باید چیزی بخورم وگرنه از حال می رم گفت مگر دیشب چیزی نخوردی گفتم نه


از پنج شنبه هیچی نخوردم و راستی بهش گفتم دانشگاه فضاش خیلی برام سخت شده نمی تونم تحمل کنم دیگه برای نماز خواند به اون طرف نمی رم اصلا دیگه با کافیتریا هم نمی رم


چه می شد کلا طرف طب بودیم ...............


خدایا هرشب ساعت 12:30 باهات قرار می زارم خدایا نکنه یادت بره نیایی اخه تمام روز حرفهایم را جمع می کنم و ان ساعت بهت می گم از امشب شروع می شه تشکر خدا که با منی



چقدر سرد شده .......................

خدایا چرا رابطه ها زمستانی می شود....


چقدر سردی شدی .... سردی هوای که در راه است بی شک می توانم تحمل کنم


اما ....... باور کن سردی فاصله ها برایم سخت است سخت تر از انی که فکرش را کنی


کاش بارانی ببارد کاش .... بر سردی فاصله ها بکاهد 


اما اما اما شاید تو سرد تر از ان باشی که باران ارامت کند .... 



دیشب

خیلی شب خوبی بود ...... اما نمی دونم چرا احساس کردم


دلش نمی خواد حرف بزنه ..... حتما دلیلی داشت اما  هیچی نگفتم هیچ 


خدایا...

کاش در دلم هوای هیچ کس نبود کاش کاش کاش 


چقدر اه سنگینی دارم امروز (یکشنبه) خسته ام خسته 


کاش نبینمت نبینمت نبینمت

باز صبح شد......

صبح شده ... صبح دیگری امد خدایا شکرت تشکر از لطفت ...


این دو روز که گذشت اصلا برام خوب نبود  خیلی چیزها شنیدم و بهتر بگم شکستم


گفتن دوستت دارم اسان است اسان تر از انی که فکرش را کنی اما .... تهعد به ان سخت است


سخت تر از ان که فکرش را کنی .....به اسانی می گویم دوستت دارم و از کنارت به اسانی می گذرم


اما گاهی شاید یادم برود که تو تنها کسی نیستی که گفته ام دوستت دارم به قول دوستان زبان است


از ان هیچ کم نمی شود ........ گاهی ارزو می کنم کاش دل نیز مانند خیلی از ادمها بی خیال بود کاش دل نیز


مانند خیلی ادمها مهرو محبت نمی فهمید و کاش دل هم مانند خیلی ادمها دروغ می گفت ......


این متنم هیچ سرو ته ندارد خودم خوب می دانم .... دیگر شب ها را دوست ندارم اخه چون در شب گفتگو کردم


اصلا بزار بگم دیگه نیا پیش رو اره حق با تو است من می توانم راه هم را عوض کنم اما اینقدر به خودم امید ندارم


که بتوانم راهم را عوض کنم .................... جالب اینجاست که هیچ چیزی در تو نیست اما من برای من مانند اهن ربای شده  ای


خسته ام خدایا امروزم را بهتر از دیروز کن و خاطره او را از من دور ساز خدایا من را نیز مانند او بی خیال تمام ادمها کن


من را نیز مانند او بی احساس بساز

پاییز....

پاییز فصل رنگ هاست , فصل شقایق شدن


فصل شیرین شدن برای فرهاد ....


فصل رنگین کمان ، فصل از یاد بردن کینه 


فصل دوستی با طبیعت خدای شدن و از خدا گفتن


فصل رویایی ارزوهاست 


گفتن از مجنون و لیلی شدن 


از یاد بردن دیروزهاست 


امید داشتن به فرداهاست 


 اری پاییز چه زیباست 



خسته ام ....

انقدر خسته ام که خود را حتی در اه کشیدن ناتوان احساس می کنم


انقدر خسته ام که نمی خواهم با کسی سخنی گویم از احوالم 


انقدر تنهاییم که احساس می کنم فرقی برای هیچ کسی ندارد احوالم 


انقدر سکوت کرده ام که از یاد رفته ام ..... یادم حتی رفته است که هیچ وقت در یاد کسی نبوده ام


انقدر سردم است که از امدن زمستان به وحشت افتاده ام 


و انقدر بی حس شده ام که هیچ رد پایی در خود از احساس نمی بینم


.........................................................................................................................................

صبح دیگری....

باز صبح دیگری را شروع می کنم 


نمی دانم امروز چه خواهد شد ایا به خوبی و بدی دیروز خواهد بود یا....


اما باز هم امید دارم به انچه از سوی تو خدای من برایم رخ می دهد....


دیشب :


اولش خیلی ارام بود شب را می گویم اما بعدش بعد از اولش کمی طوفانی شد دلم گرفت 


حتی از دیوارهای اطراف انهای که همیشه هم دلم بودند دیشب برایم غریبه ای بیش نبودند


با مبایلم خیره شده بودم بدون اینکه جوابی دهم ارام بودم ارام تر از دریا بی صدا بودم خودم از سکوت 


خود تعجب کرده بودم دلم می خواست این سکوت نشکند اما کسی پشت خط منتظر بود 


به خودم گفتم این بار که زنگ بزند دیگر زنگ نمی زند اما انگار او خواب نداشت 


بغض گلویم را گرفته بود اگر جواب می دادم چه می گفتم و از طرفی خوشحال کسی منتظرم است 


کسی است در ان وقت شب که بخواهد با من گپ بزند در لابلای گریه ام خوابم برده بود اما یک بار از 


خواب پریدم و باز مبایل به صدا در امد این بار جواب دادم او ارام بود اما من اظطراب داشتم خواستم پنهان


کنم اما او فهممید و بعد از گپی که با او زدم من نیز ارام شدم و باز هم مثل همیشه گفتم شکرت خدا شکرت خدا شکرت خدا


ای دل خرابش نکن

وقتی می خوام با هاش گپ بزنم به خودم می گم لطفا خرابش نکن ....اخه از خودم خسته شدم تازشم بهم گفته

خیلی خشنم.......... :(

ای ادمی نمی دانی از سنگ های که به سویم پرت می کنی چه خانه ای ساخته ام.....

هر چقدر خواستم بگم نه نشود این بار جلوی خودم کم اوردم این بار خود جلوی احساسات خود

زانو زدم شاید بار اول نبود اما ......اما خوب و بد بودنش را نمی دانم فقط می دانم او است و من هم هستم

اما این را می دانم برگ برنده دست من است چرایش را می دانم چون او نمی داند که من او را دوست دارم

پس هنوز برنده ام اه خدایا اگر بداند ....... چه می شود ..... باز هم خوب و بد بودنش را نمی دانم

همین را می دانم از چه ساعتی تا چه ساعتی می توانم ببینمش و به کدام سو باید چشم بدوزم برای دیدنش

عجیب است من هنوز هم از خودم پنهان می کنم که چه دیدم و چه می خواهم سخت است حتی با خودت تعارف داشته باشی

او که به جایی خود ........................

خوب است اینجا را دارم تا بگویم چه می خواهم چه دیدم چه گفت و چه گفتم


ساغر شکسته...

سلام دلم می خواد کمی از خودم بنویسم از گذشته از دنیایی که در ان قرار دارم از رفت و امد های ادم ها که بدون

جهت به زندگیم می یان و با جهت نابودی من از زندگی خارج می شوند. برای همین دوست دارم نام وب را تغییر دهم به

ساغر شکسته نمی گم ساغرم نه اما مثل یک ساغر شکستم خیلی ارام و بی صدا هیچ کس نشنید هیچ کسی

شاید هم به خاطر اینکه کسی را ندارم برای شنیدن ...... راستی نظرت چیه راجع به ساغر شکسته .......

دیروز.............

دیروز خیلی مریض بودم و تنها کسی که تونستم به اون تکیه کنم شاید باروتون نشه یک تکه دیوار بود

حرف نمی زد اما با وفا بود از کنارم جم نمی خورد در ان لحظه بود که به جز دیوار دلم برای کسی دیگه هم تنگ شد

اره دلم برای بابا خیلی تنگ شد .... نه من از اون با خبر می شم وقتی مریض می شه و نه اون ......

زندگی است این روزها اینقدر ناامیدم که وقتی نماز می خوانم می خواهم دعا کنم اما دست هایم بالا نمی رود

دیشب یکی از دوستان پیام داد که امشب ماه به دور خانه کعبه طواف می کند ساعت فلان دعا کنید که دعایتان

مورد قبول واقعه می شود بیدار بودم اما کو زبانی که به دعا باز شود ..... خود را کاملا از یاد برده ام ......

وقتی به دعا می نشینم تنها کسانی که یادم می اید خواهران و دوستانم هستند نوبت خودم که می رسد

سکوت حکم فرما می شود یارت حکمتش را تو می دانی و بس

گاهی می خواهم نصیحت کنم اما..............

گاهی می خوام نصیحت کنم اما می بینم دقیقا خودم هم همین چیز ها را کم دارم

گاهی می خوام با تو درد دل کنم اما می بینم تو هم مشکل من را داری ......

و گاهی می خواهم گریه کنم اما به خاطر تو ارام می گیرم............

با وجود این مشکلات کجا میشه حرف زد کجا می شه درد دل کرد

................................................