کهن سرزمین من آبادان





اگه مالک وبلاگ کهن سرزمین من آبادان هنوزم به وبلاگ من سر میزنه خواهشاً آدرس جدید وبلاگشو به من بده ...

خیلی وبلاگشو دوس داشتم... الانم با اینکه آدرسش تغییر کرده دلم نیومده لینکشو پاک کنم.

مرد مست!

مینی بوس پر از مسافر به سوی مقصد در حرکت بود ...
که مردی رو می بینن که تلو تلو می خورده و منتظر تاکسی بوده. فکر می کنن حالش بده، توقف می کنند  و مرد بی چاره رو سوار می کنند همین که راه می افتند، مرد مست به دور و برش نگاهی می کنه و می گه:عقبی ها بی شرفن، جلویی ها بی شعورن، سمت راستی ها خرن و سمت چپی ها گاون!راننده مینی بوس شاکی می شه و  چنان می کوبه روی ترمز که همه ی مسافرها روی همدیگه می افتند! راننده میاد مرد مست رو از زیر دست و پای مسافرها می کشه بیرون و می گه: مردک! اگر جرات داری یک بار دیگه بگو کی خر و گاو و بی شعوره!مرد مست با کمال خونسردی می گه:  من از کجا بدونم؟ با اون ترمزی که تو کردی همه قاطی شدند!

 

 

وقت آزاد


منشی با عصبانیت از اتاق رئیسش اومد بیرون

دوستش ازش پرسید چی شده ؟؟

رئیس ازم پرسید امشب وقتت آزاده ؟؟

منم با لبخند جواب دادم ... بـــــــــــــــــله!

بیشرف بهم 50 تا برگه داده واسه تایپ...

پسربچه ی باهوش...

یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه 
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده 
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم...

استخر تمساح...

یه میلیاردری بود که توی خونش تمساح نگه میداشت و اونارو گذاشته بود توی استخر پشت خونش .... اون یه دختر خیلی زیبا هم داشت ....
یه روز یه مهمونی خیلی مجلل میگیره و خونش پر از آدم میشه .... وسطای مجلس پسرای توی مهمونی رو جمع میکنه میگه میخوام یه مسابقه بذارم واستون .... هر کدوم از شما بتونه این استخر پر از تمساح رو تا ته شنا کنه من یه میلیارد تومن بهش جایزه میدم ... یا اینکه دخترم رو به عقدش در میا رم ... هنوز جمله آخرش تموم نشده بود که یکی پرید توی آب و تمساحا همه رفتن طرفش ... اینم با هر بدبختی بود فرار کرد و تا ته آب رو شنا کرد ... از اونور که اومد بیرون یه چند تا خراش کوچیک برداشته بود فقط . میلیاردر که خیلی کف کرده بود گفت : آفرین خیلی خوشم اومد. حالا دخترم رو میخوای یا یک میلیارد تومن پول رو ؟؟؟ پسره گفت : هیچ کدوم ... اون پفیوزی که منو هول داد توی آب رو میخوام ...