یادمان باشد وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم
در برابرش مسئولیم
در برابر اشکهایش
شکستن غرورش
لحظه های شکستنش در تنهایی
و لبحظه های بی قراریش
و اگر یادمان برود...
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد.
گفتند عینک سیاهت را بردار ... دنیا پر از زیبایی است عینکم را برداشتم ؛ وحشت کردم ... از هیاهوی رنگها ؛ آدمها هزار رنگ می شوند ...
عینکم را بدهید ... می خواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم...
یک جایی می رسد که آدم دست به خود کشی می زند ؛
نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند ... نه !!! قید احساسش را می زند
همیشه نمی شود خود را به بیخیالی زد و گفت : تنها آمده ام ؛ تنها می روم ...
یک وقتهایی شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای کم می آوری ...
دل وامانده ات یک نفر را می خواهد که در نهایت تنفر ؛ عاشقانه دوستش داری...